موضوع اصلی | ادبیات و شعر | |
---|---|---|
موضوع فرعی | رمان خارجی | |
نویسنده | ژوزه ساراماگو | از این نویسنده |
ناشر | چلچله | از این ناشر |
مترجم | محمد صادق سبط الشیخ | از این مترجم |
نوبت چاپ | 1 | |
سال چاپ | 1397 | |
شابک | 9786008625476 | |
نوع جلد | شوميز | |
قطع | پالتویی | |
وزن | 376 گرم | |
تعداد صفحات | 390 صفحه |
رئیسجمهور و دولت، انتخابات را باطل اعلام میکنند و دوباره فراخوان برای انتخابات مجدد میدهند. رئیسجمهور در تلویزیون ظاهر میشود و از مردم میخواهد سرنوشت خود را با رأی دادن رقم بزنند. انتخابات مجدد برگزار میشود، ولی این بار نتیجه بدتر است. تعداد رأیهای باطلهٔ سفید افزایش مییابد. دولت کمیتهٔ بررسی تشکیل میدهد. گروههای تفتیش عقاید بهکار میافتند. در خیابانها، جلو افراد را میگیرند و میپرسند به چه کسی رأی دادهای؟ مردم مقاومت میکنند. دولت، حرکتهای تفتیشی را افزایش میدهد، ولی به نتیجه نمیرسد. دولت شهر را رها میکند و با تمامی افراد وابسته به دولت شبانه از شهر میگریزند و راههای خروج از شهر را میبندند و ازطریق رادیو سعی در برهمزدن امنیت و آرامش شهر میکنند، اما اهالی، آرامش شهر را کنترل میکنند. وزیر کشور، که خود سودای ریاستجمهوری را در سر دارد، شروع به خرابکاری در شهر مینماید. در شهر بمب منفجر میکنند و تقصیرات را به گردن آشوبطلبان میاندازند. شهردار شهر درکنار مردم میمانَد و به حفظ آرامش شهر کمک میکند. افراد دولت بهمرور از بدنهٔ آن جدا میشوند و به صف ناراضیان میپیوندند.
دروازههای شهر کاملاً بسته شده و اهالی درواقع در شهر زندانیاند. کمیتههای اطلاعاتی به بررسی اتفاقات شهر میپردازند و با کمک جاسوسان و فردی که در داستان کوری، اول از همه نابینا شدهبود، منشأ ناآرامیها را زنی مییابند؛ زن یک چشمپزشک که در دورهٔ کوری، ناقل نابینایی در آسایشگاه بودهاست.
دولت شروع به تشویش اذهان میکند. زنِ دکتر را، که درواقع در دورهٔ کوری مخبر شهر بوده، عامل ناآرامی و آشوب قلمداد مینماید. در پایان، نیروهای امنیتی برای دستگیری دکتر به منزل آنها میروند. آنها دکتر را دستگیر میکنند. همسرش به اتاق میرود و شروع به گریستن میکند. همسر پزشک برای دیدن منظره به کنار پنجره میرود و در این حین، گلولهای سینهٔ او را میدرد و شلیک دیگر، زن دکتر را به زمین میاندازد.
نویسنده در انتهای داستان چنین مینویسد
زن به زمین افتاد و خون از بدنش جاری شد و به طبقهٔ پایین چکید.
سگ (همان سگ رمان کوری) با شتاب از اتاق بیرون آمد. صورت صاحب خود را بویید و لیسید و بعد سرش را بهطرف آسمان برد و زوزهای ممتد کشید. گلولهٔ سوم، صدای او را هم برید.
یکی از نابینایان از آنیکی پرسید شما صدایی نشنیدید؟
دیگری جواب داد صدای شلیک سه تیر شنیدم، صدای زوزهٔ سگی را هم شنیدم که با تیر سوم بریده شد، اما خوشبختانه قادر به شنیدن زوزهٔ سگهای دیگری هستم! ...
آخرین بریده ها
افزودن بریده کتاب